جدول جو
جدول جو

معنی هم غصه - جستجوی لغت در جدول جو

هم غصه
دو یا چند تن که با هم در غم و اندوهی شریک باشند، دو نفر که غم مشترکی دارند
تصویری از هم غصه
تصویر هم غصه
فرهنگ فارسی عمید
هم غصه
(هََ غُصْ صَ / صِ)
دو تن که غم مشترک دارند. هم درد:
همه هم حالت و هم غصه و هم درد منید
پاسخ حال من آراسته تر بازدهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هم غصه
همدرد دو یا چند کس که بیک غصه و اندوه مبتلی باشند همدرد: همه هم حالت و هم غصه و همدردمنید پاسخ حال من آراسته تر باز دهید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
هم زمان، هم دوره، معاصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چله
تصویر هم چله
دو یا چند تن که با هم چله بگیرندبرای مثال چون نداری دانه ای را حوصله / چون تو با سیمرغ باشی هم چله؟ (عطار - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم غذا
تصویر هم غذا
دو یا چند تن که با هم غذا بخورند، هم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(هََ اَ)
هم ریشه. رجوع به هم ریشه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دِهْ)
دو تن که در یک ده زاده شوند یا در یک ده زندگی کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ عَ)
هم زمان. معاصر. که در یک زمان به سر برند
لغت نامه دهخدا
(هََ قُوْ وَ / وِ)
هم زور. برابر در نیرو، برابر در استعداد و یادگیری: شاگردان کلاس، هم قوه نیستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم عصر. (آنندراج). هم زمان. هم عهد
لغت نامه دهخدا
(هََ حُقْ قَ / قِ)
دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند، به کنایه، دو تن که همنشین و همخانه شوند:
مرا با جادویی هم حقه سازی
که برسازد ز بابل حقه بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََرَ دَ / دِ)
مرادف. مترادف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ سِکْ کَ / کِ)
هم تراز. برابر. هم ارزش:
که بی سکه ای را چه یارا بود
که هم سکۀ نام دارا بود؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ صَف ف / صَ)
هم ردیف. در شمار.... دو تن که مشمول یک حکم باشند:
چو در گنبدی هم صف مردگانی
ز گنبد برون آ، بقایی طلب کن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم قوه
تصویر هم قوه
هاوند نیرو همنیرو همروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
دو یا چند کس که در یک زمان عهد زندگی کنند، معاصر، همزمان، همدوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سکه
تصویر هم سکه
هم ارزش، برابر، همتراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جثه
تصویر هم جثه
همتن
فرهنگ لغت هوشیار
صوفیانی که با هم چله گیرند، مصاحب همنشین: چون نداری دانه ای را حوصله چون تو باسیمرغ بای هم چله ک (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که باهم راهی را طی کنند هم سفر، متفق متحد، باتفاق (درطی طریق) : مولانا صاعد همراه جماعت مذکور آمده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم اصل
تصویر هم اصل
هم گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم وغصه
تصویر غم وغصه
اندوه و ملالت، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر غصه
تصویر پر غصه
سخت اندوهگین پر اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو غصه
تصویر ذو غصه
گلو گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم غذا
تصویر هم غذا
همسفره، همکاسه، دو یا چند کس که با هم غذا خورند
فرهنگ لغت هوشیار
معاصر، هم دوره، هم زمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم خانه، دو تن یا دو خانواده که با هم در یک خانه زندگی کنند
فرهنگ گویش مازندرانی